ღღღ رنگین کمون ღღღ

عشق پیر نمی‌شود! جا می‌افتد… شرابِ کهنه می‌شود

ღღღ رنگین کمون ღღღ

عشق پیر نمی‌شود! جا می‌افتد… شرابِ کهنه می‌شود

ღღღ رنگین کمون ღღღ


شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد...


*وحشی بافقی

۳۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

التماست میکنم  با عشق درگیرم نکن

من حریفش نیستم در پنجه ی شیرم نکن!

تازگیها از تب تند جنون برخاستم

باز با دیوانگی هایت  زمینگیرم نکن

قهرمان آرزوهایت نبودم ، نیستم

بی سبب در ذهن خود اینطور تصویرم نکن!

مرد رویایی تو من نیستم بانویِ من

با نگاه دلفریبت باز زنجیرم نکن

شاعرم با یک نگاه مست عاشق میشوم

التماست میکنم با عشق درگیرم نکن ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۱
、`☂`、 baran 、`☂`、

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد

ای من به فدای دل دیوانه پسندش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۶
、`☂`、 baran 、`☂`、
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۵
、`☂`、 baran 、`☂`、

دارم ! ببین ... چه خیر و چه شر، دوست دارمت!

بی استخاره های پدر، دوست دارمت!

دیگر رسیدَست به اینجام ...گوش کن

من.. این منِ مزخرفِ خر دوست دارمت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۲۲
、`☂`、 baran 、`☂`、

و فکر کن...

من عاشق ِ عکس ِ رادیولوژی ات باشم!

همان عکسِ سیاه ِ بی حالت...

همان که یک توده ی گرم و تپنده را میان دنده هایت کادر کرده است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۱۲
、`☂`、 baran 、`☂`、

صبر کن آیه قسم جور کنم تا نروی!

یا در و پنجره را کور کنم تا نروی

صبر کن لشگری از خاطرهٔ روز نخست

بر سر راه تو مأمور کنم تا نروی!

قّدِ زیبایی تو نیستم امّا چه کنم؟

صورتم را پُر هاشور کنم تا نروی؟

نذر کردم  گره یِ پنجره فولاد شوم

صبر کن تا به خدا زور کنم تا نروی!

من بلایی به سرت آمده ام، می دانم ...!

از سرت درد و بلا دور کنم تا نروی

تیغ بر روی رگ غیرت من منتظر است

صبر کن حادثه ای جور کنم تا نروی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۰۷
、`☂`、 baran 、`☂`、

یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم

مهربان باشم با مردم شهر

و فراموش کنم هر چه گذشت

خانه ی دل بتکانم ازغم

و به دستمالی از جنس گذشت

بزدایم دیگر تار کدورت از دل

مشت را باز کنم تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست در دست زمان بگذارم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش نگردد فردا

زندگی شیرین است زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی...

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم در دل

لحظه را دریابم

یاد من باشد فردا حتما

به سلامی دل همسایه ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق

 بنشینم دم در...

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری ببرد این دل مارا با خود

و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما

باور این را بکنم که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست که نیست پس از آن فردایی

یاد من باشد

باز اگر فردا غفلت کردم

آخرین لحظه ی فردا شب

من به خود باز بگویم این را

مهربان باشم با مردم شهر

و فراموش کنم هر چه گذشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۲
、`☂`、 baran 、`☂`、
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۵
、`☂`、 baran 、`☂`、

صدایت از تلفن می رسد؛ فقط گوشم

تو حرف می زنی و جرعه جرعه مـی نوشم

سـلام .. سـرد شده روزگارِ من، گلِ من !

برای من نگران نیستی چه می پوشم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۲۷
、`☂`、 baran 、`☂`、

در زمستان صورت پدرم سرخ بود گفت از سرماست

در تابستان صورت پدرم سرخ بود گفت از گرماست

چرا هیچکس به من نگفت سرخی صورت پدرم ...

از سیلی روزگار است ؟!

چه تابستان چه زمستان و چه تمام فصل های عمرم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۴۱
、`☂`、 baran 、`☂`、