همه مردم شهر بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست!؟
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!
و زمانی شدهاست
که به غیر از انسان...
هیچ چیز ارزان نیست!
چه جادوی عجیبی دارد چشمانت
وقتی آرامم آتشم می زنند
و وقتی آتشینم
آرامم می کنند!
گاه آدم دلش که خون باشد
آه ...
آدم دلش که خون باشد
بی هوا گریه می کند حتی...
در خیابان میان آدم ها!
تمامِ اهـلِ زمین را جهنمی کردی
که آیه آیه ی چشمت "یُوسوس النّاس" است
حسود نیستم اما کسی بغیر خودم
غلط کند که بخواهد رقیب من باشد
به هرکسی که شبیه تونیست بدبیـنم
اجازه هست که عشقت نصیب من باشد؟
در چشمانت جنگجوی مغول کمین کرده
جرات نمی کنم دوستت نداشته باشم !