مایک : بعضی وقتا اینقدر رمانتیک میشم که فکر میکنم باید با خــودم ازدواج کـنم !
قبلاً هم گفته ام
تنها تو یا مرگ
زندگی ام را شیرین می کنید
اگر قرار است نباشی ) زبانم لال (
خـــــلاص!
من دیگر نمیتوانم بگویم:
در زندگی خیر ندیدهام
حالا که تو را دیدهام!
مرگ در برگ ها زرد می شود…
در آدم ها سفید
و در من درست رنگ تو را گرفته!
نشسته ای توی دلم
و هی نام تو را…
بر دیوار می کنم!
من انتظار تو را می کِشم …
تو مرا از انتظارت می کُشی
لعنت به هرچه فتحه و ضمه و کسره!
خدایـا...
دستـــــ هایم را زده ام زیر چـــانه ام
مات و مبــــهوت نگــاهت می کنم
طلبکـار نیستم!
فقط مشـــــتاقم بدانم که...
ته قصــه ات چه می کنـــــی با من!