دیگر نمی توانم بگویم…
من در زندگی خیر ندیده ام
حالا که تو را دیده ام !
اگر مُردهای، بیا و مرا بِبَر
و اگر زندهای هنوز…
لااقل خطی، خبری، خوابی، خیالی!
بیانصاف!
این عاشقانه نیست!
آمرانه است...
دوستم بدار !
من فقط دو فصل را می شناسم...
یا "تو" هستی یا "زمستان" !
حالا دیگر نبودنت یعنی :
کسی ...
بودن خود را
در زمین عزادار است!
از تمام کلاس ها...
تنها لحظه هایی که به تو فکر می کنم
یادم مانده!
کمی به من برس!
من از رسیدن به تو..
حالم خوب می شود
مادرت تو را می بیند...خواهرت، پدرت، مردم غریبه!هزار نفر تو را می بینندهمه تو را می بینندآن وقت، من که دوستت دارممن که از همه بیشتر دوستت ...تنهایم!
چه دسته گل هایی که
برای تصاحب قلبی رفتند
اما تنها...
گلدانی را اشغال کردند!
وقتی می گوید:
چهار فرزند دارم…
دو دختر و دو پسر
چشمانش برق می زند
و گونه هایش گل می اندازد
اما خانه تنهاست
و دهانِ در، به هیچ سلامی باز نمی شود!
امروز همه آمده اند...
مادر در قاب عکس لبخند میزند
و فرشته ها گریه میکنند!