بگذار قیامت بکنم چند دقیقه
با بغض نگاهت بکنم چند دقیقه
بنشین که شکایت بکنم از باعث این عشق
با چشم تو صحبت بکنم چند دقیقه
می گفت پدر گریه نباید بکند مَرد
سخت است رعایت بکنم چند دقیقه
وقتی بروی آخر دنیاست برایم
بگذار قیامت بکنم چند دقیقه
بگذار قیامت بکنم چند دقیقه
با بغض نگاهت بکنم چند دقیقه
بنشین که شکایت بکنم از باعث این عشق
با چشم تو صحبت بکنم چند دقیقه
می گفت پدر گریه نباید بکند مَرد
سخت است رعایت بکنم چند دقیقه
وقتی بروی آخر دنیاست برایم
بگذار قیامت بکنم چند دقیقه
هوایِ چشمهایِ من ، کمی تا قسمتی ابریست
ولی چندیست از بارانِ بار آور نشانی نیست
دوباره تحتِ تأثیر هوایِ پُر فشارِ غم
دلم یخ می زند اما چه باید کرد ؟ چاره چیست !
نه حرف من ، که این دردِ گیاهِ خشکِ هر باغ است
چگونه می توان در قحط آب و روشنایی زیست !؟
نمی دانم برایت از کدامین درد بنویسم
فقط این را بدان اینجا نفسها هم زمستانی ست!
چرا پرسیده ای کی اینچنین کرده پریشانش !؟
مگر تو خود نمی دانی فراسوی خیالم کیست !
به بارانی ترین شبها قسم جُز در فراقِ تو
دل بیچاره ام یک آن ، به حال زارِ خود نگریست
تمام فکر و ذکرم اینکه یک روزی تو می آیی
اگر چه خوب می دانم که این جز آرزویی نیست!
مردّد مانده ام اینجا میان ماندن و رفتن
که بین چشم و ابرویت بلاتکلیفیِ محضی ست
پُلِ ابروت می گوید: " توقف مطلقاً ممنوع! "
نگاهت می دهد اما به من فرمان که اینجا : " ایست !"
نمی دانم بمانم یا به دست باد بسپارم
درخت بید بختم را که تقدیرش پریشانی ست
دوباره "بی وفایی" امتحان می گیرد از عُشّاق
زلیخا صفر ، مجنون صفر ، یوسف بیست ، لیلی بیست !
اگر نمی توانیم مثل آدم زندگی کنیم...
دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم!
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
نان روزانه ی منی
گاه سیرم می کنی با زندگی
گاه سیرم می کنی از زندگی!
من کاملا خسته ام از...
مردان پیری که جنگ میپرورند
و جوانانی که در آن کشته می شوند!
کنار تو همه شب بوسه می شمردم و آه
که بی تو ناچارم گوسفند بشمارم !
تنها دو چیز از رنج هایت می رهاند :
عشقی بناهنگام
یا
مرگی بهنگام !
می خواستم دستان خدا را بگیرم
ندا آمد دستان افتاده ای را بگیر . .