۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۱
دیگران می توانند
غم هایت را بشمرند
اما فقط خودت می توانی
حاصل جمع شان را بفهمی
آبان هوایش غرق دلتنگیست
عطرِ تو را در مُشتِ خود دارد
فهمیده خیلی دوستت دارم
هِی پشت هم با عشق میبارد
پشت سرم شب سفر آبی نریخته اند
یعنی که هیچ کس نگرانم نبود و نیست
تو قلب من یه امپراطوره
تسلیم میشه چون که مجبوره
برو نباید مال من باشی
خواهش نکردم این یه دستوره