یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید
انگار نه انگار .. نه ! انگار نفهمید
فریاد زدم دوستتان دا ...
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید!
من شما را دو ...
منظورم این است که ...
بگذارید اینطوری بگویم تا حالا ...
من هرگز هرگز هرگز
می خواهم بگویم شما را ...
نمی دانید چقدر برای ...
لعنت به کلمات...
آخ !
لعنت به کلمات!
می دانی چقدر دوستت دارم ؟
موهایت را باز کن
لبخند بزن
کمی نگـاهم کن
آرام می شوم ...همین !
من تو را به اندازه ی همین ها دوست دارم ...
اندازه ی خودت !
پاسخ بده از این همه مخلـوق چرا من ...
تا شرح دهم از همه یِ خلق چرا تـو ؟
به مُردادی ترین گرما قسم، بدجور دلتنگم
شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من رنگم !
تو تقصیری نداری، من زیادی عاشقت هستم
همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم !
همان بهتر که از هذیان نوشتن دست بردارم
به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم !
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻋﺎﺷﻖ ِ ﮔﯿﺴﻮﯼ ِ ﮐﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﻣﻮﻫﺎﯼِ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻋﺼﺮِﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺳﺖ
هرگز نخواستم که بگویم تو را چقدر...
عاشق شدم! چه وقت! چگونه! چرا! چقدر!
هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو
از ابتدای ساده این ماجرا چقدر-
من را شکست، ساخت، شکست و دوباره ساخت
من را چرا شکست، چرا ساخت یا چقدر!
هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی
عادت نبود، حسی از آن ابتدا چقدر-
مانند پیچکی که بپیچد به روح من-
ریشه دواند و سبز شد و ماند تــا... چقدر-
خوبست با تو، با همه بی وفاییت
قلبم گرفته است، نپرس از کجا، چقدر!
قلبم گرفته است سرم گیج می رود
هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...