می گویند جمعه می آید
آری، روزی که بازارِ تعلقاتِ دنیا را تعطیل کنیم
او خواهد آمد ...
فال می خواهم بگیرم می شود نیت کنی؟
می شود با این غزل احساس سنخیت کنی؟
کاش شاعر می شدم مضمون شعرم می شدی
قوه ی شعر مرا درگیر فعلیت کنی
منطق لب های تو شد علت اشعار من
می شود با بوسه ای اثبات علیت کنی
طبع من گرم است، عشق من ندارد حد و مرز
تو زرنگی، می شود آن را مدیریت کنی؟
شعر من بی تو اهمیت ندارد نازنین
عشوه ای کن تا غزل را پر اهمیت کنی
عذر می خواهم حواسم چند بیتی پرت شد
فال می گیرم، دوباره می شود نیت کنی؟
دوستم داری قبول ! اما تو را من بیشتر
خاطرت تسکینِ دردم هست، دیدن بیشتر
قلب تو آهنربا و سعی من باشد بر آن
جنس قلبم را کنم نزدیکِ آهن بیشتر
شیشه ی عمرم شکست و تازه فهمیدم چرا
زندگی با تو دل انگیز است، مردن بیشتر
زیرباران.. با تو و.. یک استکان چای نبات
آخ ! میچسبد وینیستون... بانو بهمن بیشتر
باز می گویم که یادت باشد ای زیبای من
دوستم داری قبول... اما تو را من بیشتر
یک تو وسط زندگی ام گم شده است...
عزیز بودن جرم نیست ...
امتیازیست که تو در قلب من داری
و خیلی ها ندارند!
عشق شما بر روی چشمم عایقی بود
رویای هر آدم که دیدم عاشقی بود
غیرت نشان عشق یک مرد است...عشقم!
در زندگی گاهی نباید منطقی بود