می خواستم دستان خدا را بگیرم
ندا آمد دستان افتاده ای را بگیر . .
می خواستم دستان خدا را بگیرم
ندا آمد دستان افتاده ای را بگیر . .
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب...
شاخه های ما به آفتاب می رسد!
ما دوباره سبز می شویم...
+ آدم در مورد بقیه خیلی راحت میتونه بگه فراموش کن!
یارب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود؟
که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد!
+ خدایا...!
به جرم کدامین گناه؟؟؟
باران همیشه حادثه ای شاعرانه نیست
از ما که سقفمان شده است آسمان... بپرس!
ظاهراً هرچند میخندم ، درونم شاد نیست
باد اگر در غبغبم دیدی به جز غمباد نیست
وضع من از منظر علم روانکاوی بد است !
مشکلات جسمی ام اما به ظاهر حاد نیست!
مثل شهری جنگی ام که سالها بعد از نبرد
بازسازی گشته اما باز هم آباد نیست!
آنان که حسین را خدا پندارند
کفرش به کنار عجب خدایی دارند
این دختر کوچک که مدام تو را میخواهد...
خسته ام کرده است!
او حرف های مرا نمیفهمد
بیا و برایش بگو که...
دیگر باز نخواهی گشت!
موسی می شوم وتا همیشه دنیا هم بخواهی
صبر میکنم فقط خضر نشو !
من از حدیث دوری از تو...
می ترسم!