بازوان من حلقه ای ست که ...
نگینش توئی!
یک نفر هست که خود نیست ولی خاطره اش
صبح ِ هر روز مرا سخت بغل می گیرد
تو را برای...
وفای تو دوست می دارم!
وگرنه دلبر ِ پیمان شکن
فراوان است!
گاه می پرسند از من عاشق اش هستی هنوز؟
بی تفاوت بودنم را گریه می ریزد بهم!
زن این طوری است که سفت و سخت می خواهدت.
هی می گوید که با همه چیز می سازم، هی اصرار می ورزد که بمانیم تا ابد حتی!
هی تصویر عاشقانه می سازد، بعد همان طور که مرد دارد ناز می کند، دارد طفره می رود و
فکر می کند زن هنوز می سازد، یک هو ناغافل می بیند زنی نیست کنارش که بخواهد که بسازد که بماند.
زنی که می خواست دیگر نمی خواهد. اگر همه ی پوئن های شهر را بدهی بهش، نمی خواهد.
مرد اگر به موقع نباشد همه چیز را میبازد.
زن، مرد را می خواهد به شرط آن که غرورش نرود زیر پای او له بشود!
+ برو خوب فکر کن و بعد...
یا باش یا نباش!
هرجور بودنی رو میشه تحمل کرد جز...
نصفه نیمه بودن!
یقه بالا میدهیم
دستها در جیب
سیگار به ته رسیده میان ِ لب
به دیوار تکیه میدهیم
نه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا
نه!
بدبختیم...
برج ایفلی شده...
تنهایی!
غم ها اگر نمی روند
سخت است دل کندن از این
پاریسی که نبودنت...
در من ساخته است !