هر کسی جای من بود…
می بُرید!
اما من هنوز می دوزم…
چشم به راهی که رفته ای!
من که جز تو..
کسی را ندارم!
ولی چرا تو را هم ندارم؟!
نمی گویم شایسته ی پُر کردن تنهایی ات هستم!
دستت را به من بده…
تا هر دو با هم تنها باشیم!
من ، تو !
مقصر این جدایی…
ویرگول بود!
دیوانه نمی گوید دوستت دارم!
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را…
به هر جان کندنی جمع می کند
از هر دری می زند زیر بغل!
می ریزد پای کسی که…
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!
قطار رفت…
بیصبرانه جا به جا میشوم روی نیمکتی در ایستگاه!
جا نماندهام!
سالهاست منتظر قطار بعدیام…
بوی گندِ گندِ گند!
گیرهای بزن به دماغت و زندگی کن…
سخت است…
خوابیدن ، برخاستن
و دست در آغوش بودن
با لاشهی کسی…
که سالهاست او را کشتهای!
دلیلِ نخواستن ام...
از این دو حالت خارج نیست!
یا نمى خواهى ام
یا ابوالفضل
یعنى نمى خواهى ام؟!!
بعد از تو...
من، به درد خودم هم نمی خورم !
از روزهای رفته نگو!
روزهای مانده را تعریف کن...
با چند ماه خداحافظی کنم؟
به چند خورشید سلام؟
تا بیایی !