در نوبتی دوباره دلت را مرور کن
از غم به هر بهانه ممکن عبور کن
گیرم که تمام راه تو مسدود شد ، بگرد
یک آسمان تازه و یک جاده جور کن
مؤمنم کردی به عشق و جا زدی
تکلیف چیست بر مسلمانی که
کافر می شود پیغمبرش؟!
دلخسته ام از شهر نامردی و رندی ها
پایان خوبم باش، مثل فیلم هندی ها
چون آینهای و با من انگار کجی
چندی است که ورد شب و روزم این است
ای عشق بیا اجی مجی لاترجی!
شکنجه بیشتر از این ،که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟!!
این همه کلاغ می خواهد چکار این شهر؟!تنها خبرش تویی...که بر نمی گردی!
زندگی تو این دنیا وحشتناکه و وحشتناک تر از اون اینه که
کسی رو به وجود بیاریم و فکر کنیم که اون خوشبخت تر از ما میشه!