آنکه دستم بگرفت پدر بود...
بوسه می زنم بر دست های پدرم که هیچگاه دست هایم را رها نکرد!
آنکه دستم بگرفت پدر بود...
بوسه می زنم بر دست های پدرم که هیچگاه دست هایم را رها نکرد!
فقط عشق کافی نیست
چه بسیار عشق هایی که پسند توست ولی به صلاحت نیست!
پس با عقلت ببین...
آدمی اگر بخواهد فقط خوشبخت باشد ، به زودی موفق می گردد
ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است ...
زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه که هستند تصور می کند!
روزی سگی داشت در چمنزار علف میخورد
سگ دیگری از کنار چمن گذشت.
چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخرهرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!
با تعجب گفت: تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:
من؟
من سگ کدخدا هستم!
آن سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:
اگر پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی
تو که علف میخوری دیگه چرا سگ کدخدا؟
سگ خودت باش!!
او همیشه آغوشش باز است
نگفته تو را میخواند...
اگر هیچکس نیست
خدا که هست!
گاهی حذف کردن برخی آدمها از زندگیتان ...
جا را برای آمدن آدم های بهتر باز می کند!
یکی از زیباترین لحظه ها
لحظهای که میبینی یکی لبخند رو لبشه...
و میدونی که دلیل اون لبخند تویی !
ماهی مـُرده آب میخواهد چه کار ؟!
گاهی برای مهربانی هم دیر است!
اگر نمی توانیم مثل آدم زندگی کنیم...
دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم!