صیاد که تو باشی
طعمه هم نمی خواهم
فقط بنشین کنار رود...
و نامم را صدا بزن!
امشب درهمه
سوا نمیکنن...
ماهی های سیاه رو هم میخرن!
(التماس دعا در این شبهای عزیز)
برای انسان شدن کافیست فقط به این یقین برسیم که
هر کاری که انجام میدهیم...
خدا ما را می بیند!
دلم سوخت
به حال پسرکی که وقتی گفتم :
کفش هایم را خوب واکس بزن
گفت :
خاطرت جمع باشد مثل سرنوشتم سیاهش میکنم!
این روزها شبیه پازلی شده ام با تکه های گم شده!
کسی نمی تواند بچیند قطعه های باقیمانده ی مرا
نمی دانم آخر کجا جستجو کنم
تکه های گمشده ام را؟!
دل بستن و دل کندن مثل برچسبی است...
که به جلد کتاب می زنند
میتوان آن را کند
اما تکه تکه می شود!
هنوز برایت مینویسم...
درست شبیه کودکی نابینا
که هر روز برای ماهی قرمز مُرده اش غذا میریزد !
حک شده ای در من...
چون ردپای دندانی بر شقیقه سیبی سرخ!
دل بسته ام به پاییز...
شاید سر مهــــر بیایی!