از دشمنت یک بار بترس...
از دوستت هزار بار!
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"
یا همیشه دیر بودم
یا ازم خسته شدن زود
من به هرکسی رسیدم...
لحظه ی خدافظی بود!
گاهی دوستت دارم هات...
بیهوده و غم انگیز است!
همانند دویدن ها...
برای جبران گل به خودی!
می بینمت به خواب و عجیب است در پی ات
هـر شـب دو پای در به درم راه می رود
این فکر پیر توی سرم هـی عصا زنان
«شاید که از تو دل ببرم» راه می رود
من بمب خنده عقب افتاده ها شدم
دیوانه ای درون سرم راه می رود
می بوسمت زیرِ آوای اذان...
به حکمِ "حی علی خیر العمل" !