زمانه یک سر سوزن، اگـر که غیرت داشت...
تو مال من شده بودی و عشق حُرمت داشت!
زمانه یک سر سوزن، اگـر که غیرت داشت...
تو مال من شده بودی و عشق حُرمت داشت!
همان طـور که دردم به خودم مربوط است،
شیطنت های دلم هم به خودم مربوط است !
گله کم کن که چرا از همه ی شهر تو را …
«آرزویم» که مسلّم به خودم مربوط است!
گفته بودند که عشق است و غمش سوزان است
برود غم به جهنّم! به خودم مربوط است!
دوست دارم که ازین بغض بمیرم اما
پیشت هرگز نزنم دم، به خودم مربوط است!
می نشینم شبُ در فکر تو تا اول صبح
می چکم خاطره، نم نم، به خودم مربوط است!
دوستت دارم و این دست خودم نیست ولی
بهتر آن است بگویم : به خودم مربوط است!
دوستت دارم بی آنکه بپرسم: که تو چه؟
عاشقی کردن مبهم! به خودم مربوط است!
این مهم نیست تو ُ بقیه چه می اندیشید
دوستت دارم و آن هم به خودم مربوط است!
آشوب جهان و جَنگ دنیا به کنار
بُحران ندیدن تو را من چه کـنم؟!
کاش تخم نبودن های تو را هم ملخ می خورد
تا این شب ِ لال...
به یمن ِ بودنت بوی ِ شفا می گرفت!
عاقبت با یک غزل او را هوایی میکنم
بعد عاشق کردنش خود را فدایی میکنم
گفته اند او عاشق شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند از او دلربایی میکنم..!
من که "شاعر " نیستم اما به عشق او چنین
در میان دوستان " شاعر نمایی" میکنم!!
قلب او سنگیست من میکوبمش با شعر ناب
کعبه ای میسازم از آن و خدایی میکنم
او طلسمم کرده با آن چشمهای میشی اش
شعر میخوانم نگاهش را گدایی میکنم
من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم
آخرش هم با " غزل" او را، هوایی میکنم
چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیده ایم که مبادا کسی آن را بدزدد و عاشقمان کند...
غافل از اینکه برای عاشق کردنمان ، عقلمان را می دزدند!
و بعد ما میمانیم با قلبی که اندیشیدن بلد نیست ...
قرار بود در قلب من تو باشی و بس
مرا بخاطر این قرص های قلب ببخش!
با دامنت در باد می رقصد دلم بانو
با باد می فهمی که شعر مبتذل زیباست