آنکه دل از تو برد هر کس هست
بند انگشت کوچکم هم نیست
باز کن پنجره ها را که نسیم
روی بالش پـری
از قاصدکی
خسته از راهی
سخت
پشت در منتظر
است
تا بگوید کـه چه
سان
دل من بی تاب
است
نه شالی
نه کلاهی
نه چتری ...
راست میگویند آدمی که برای همیشه میرود
هیچ چیزش را جا نمیگذارد
نه شالی، نه کلاهی، نه چتری!
بگو چگونه تحمل کند این خانه زمستانی را...
که از چمدان تو جامانده است!
هوا چنان سرد است
که سرما را حس نمی کنم
و زخم چنان گرم که درد را !
کنارت می نشینم
دستم را گرم می کنم
و خاکستر می ریزم بر زخمم ...
کی با یه جمله مثل من
می تونه آرومت کنه؟
اون لحظه های آخر از
رفتن پشیمونت کنه؟!
ده سال بعد از حالِ این روزام
با کافه هـای بی تو درگیرم
گفتم جهان بی تو یعنی مرگ
ده سال ِ رفتیو نمی میرم
ده سال بعد از حالِ ایـن روزام
تو تووی آغوش یکی خوابی
من گفتم و دکتر موافق نیست
تو بهتر از قرصهای اعصابی
سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی
دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی
آرام کسی رد شده اما ضربانش
باید بنویسم غزلی تا هیجانش…
از روی لب توست که در حاشیهی قم
هی شعبه زده حاجحسین و پسرانش
این شعـر فقط تاب و تب رد شدنت بود
چیزی که عیان است چه حاجت به بیانش
دنبالهی موهای تو بر صفحهی کاغذ
آرام کسی رد شده اما ضربانش…