باران آبرویم را خریدشبیه مردی که گریه نمیکندبه خانه برگشتم!
روزها پر و خالی میشوند مثل فنجان های چای در کافه های بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتداینکه مثلا تـــــــــو ، ناگهان در آنسوی میز نشسته باشی !