غمگینم…
مثل شاخهای که پُر شده، از برگهای زرد!
مثل حال و روز زنی…
که آب و رنگش در گذشته، جا مانده است!
ما به ایستگاه ها رفتیم تا
دور شدن را از قطارها یاد بگیریم...
به زمستانی فکر می کنم که بدون تو
روزهای مرا فصل هایی طولانی می کند!
سرانجام چه زمانی کسی می آید
تا این جهان وارونه را راست کند؟!
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه!
یادت باشد…
به خوابم آمدی
بیدارم کنی ببوسمت!
حکایت بارانی بی قرار است
اینگونه که من
دوستت دارم!
از تنهایی خسته شده ام
از رسیدن، نا امید
از تو، دلسرد!
دلم به هیچ چیزی خوش نیست
اما...
چرا نمی توانم عاشقت نباشم؟
دوستت دارم …
و عشق تو از نامم می تراود!
مثل شیره ی تک درختی مجروح
در حیاط زیارتگاهی!
راه می روم
و شهر زیر پاهام تمام می شود
تو…
هیچ کجا نیستی!