آنکه دستم بگرفت پدر بود...
بوسه می زنم بر دست های پدرم که هیچگاه دست هایم را رها نکرد!
آنکه دستم بگرفت پدر بود...
بوسه می زنم بر دست های پدرم که هیچگاه دست هایم را رها نکرد!
فقط عشق کافی نیست
چه بسیار عشق هایی که پسند توست ولی به صلاحت نیست!
پس با عقلت ببین...
دلم تنگست
مثل لباس سالهای دبستانم
مثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر
که نمیفهمیدم...
وقتی میگویند کسی دورَست
یعنی چقدر دورَست !
شیارِ دستهاش را نشان میدهد پدر:
"هنوو گُشنهگی نکشیدی عاشقی یادت بره!"
اما از ابرِ چشمهاشْ چکّه میکند...
تصویرِ زنی جوان!
آدمی اگر بخواهد فقط خوشبخت باشد ، به زودی موفق می گردد
ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است ...
زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه که هستند تصور می کند!
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
"از برف اگر آدم بسازی دل ندارد ..."
تنها به یک دلیل خودم را نمی کشم
اما همان دلیل خودش می کشد مرا...!
هر خاطره ای ، خاطره نمی شود
هر دردی ، درد نیست!
خاطره باید جان داشته باشد تا زنده بماند
باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه شود
خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند!