مبلها را چیدم
پردهها را کنار پنجره
قابها را به دیوار آویختم
بعد...
دو فنجان چای ریختم
و فکر کردم به 365 روزِ دیگر
که میتوانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم!
مبلها را چیدم
پردهها را کنار پنجره
قابها را به دیوار آویختم
بعد...
دو فنجان چای ریختم
و فکر کردم به 365 روزِ دیگر
که میتوانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم!
بی خبری...
بی پایان ترین خبری ست که
از تو می رسد این روزها!
تابستان را که داغ نیامدن کردی
پاییز را سرد نبودن نکن...
گناه دارد!
فرض کن در آغوشت می مُردم
و مرا همانجا دفن می کردی!
چه دلپذیر اگر...
فشارِ قبر را بیشتر کنی !