به سانِ رود که ...
در نشیبِ درّه سر به سنگ میزند
رونده باش!
امیدِ هیچ معجزه ای ز مُرده نیست
زنده باش ...

به سانِ رود که ...
در نشیبِ درّه سر به سنگ میزند
رونده باش!
امیدِ هیچ معجزه ای ز مُرده نیست
زنده باش ...
گَر وا نمیکنی گِره ای ، خود گِره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست!
نام تو را نمی دانم!
آری
اما می دانم...
گل ها اگر که نام تو را می دانستند
نسل بهار از این سان...
رو سوی انقراض نمی رفت!
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
سوی خاک، خم گشته از ناتوانی
بگفتم: چه گم کرده ای اندر این خاک؟
بگفتا: جوانی،جوانی ،جوانی!
اشتباه اول من و تو یک نگاه بود
عشق ما از اولین نگاه اشتباه بود
گر چه باورت نمی شود ولی حقیقتی است
اینکه کلبه ی من از غم تو روبراه بود
اهل شکوه نیستم وگرنه آنهمه غروب
بر غریبی من و تو بهترین گواه بود
هرچه می دوم به انتهای خود نمی رسم
مانده ام کجا، کجای کار اشتباه بود؟!
فال من را بگیر و جانم را
من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن
روشنم کن چگونه می میرم
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بیتو غمگین است
وقتی تو نباشی آه روزان همه تکراری
وقتی تو نباشی وای شبها همه یلدایی
سهمم زنبودنت چیست ای دلهره دیرین
جز لحظه شماری ها ، جز زجر شکیبایی
فالی زده ام امشب بی تابی "حافظ" را
"دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی"