دست هایم را محکم تر بگیر...
من هنوز هم نمی خواهم تو را به دستِ خاطرات بسپارم!
حالا که نیستی بزرگترین آرزویم این است که...
پارچه ای شوم برای چترت!
باران است، رحم نمی کند
ممکن است (زبانم لال) سرما بخوری!
همه به دیدن دریا می روند
و من فکر می کنم...
چقدر دلش می گیرد ساحل!
قطارنباش که ازریل پیروی کنی ...
کشتی باش تا عظمت اقیانوس زیر پایت باشد!
من...
برای این همه درد کافی نیستم!
همهی ما زخمهایی داریم روی بازو یا ساق پا
زخمهایی قدیمی که داستان دارند...
که میشود با آنها ما را شناسایی کرد
زخمهایی بر پیشانی یا بر قلبهایمان !
گوسفندهایم تمام شدهاند
اما خوابم نمیبرد
خوابم نمیبرد
دلتنگم...
اندازه یک «گاو» دلتنگم !