ღღღ رنگین کمون ღღღ

عشق پیر نمی‌شود! جا می‌افتد… شرابِ کهنه می‌شود

ღღღ رنگین کمون ღღღ

عشق پیر نمی‌شود! جا می‌افتد… شرابِ کهنه می‌شود

ღღღ رنگین کمون ღღღ


شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد...


*وحشی بافقی

۵۰۱ مطلب با موضوع «شــــــــعر» ثبت شده است

از در بالا رفتـم

پلـه ها را بـاز کردم

لباس خوابم را خواندم

دکمه های دعایم را بستم

ملافـــه های را خاموش کردم

چراغ خواب را روی سرم کشیدم

آخ...

از دیشب که مرا بوسیده ای

همه چیز را قاطی کرده ام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۹
、`☂`、 baran 、`☂`、

هر که خود داند و خدای دلش

که چه دردیست در کجای دلش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۹
、`☂`、 baran 、`☂`、

 نه اینکه دوستت نداشته باشم

اما رد شدن از جاده ای...

که صدبار در آن تصادف کرده ای

کار گاوهاست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۸
、`☂`、 baran 、`☂`、

تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

نیست دیگر به خرابات خرابی چون من

باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۸
、`☂`、 baran 、`☂`、

تو لحن خنده هات احساس غم نبود

من عاشقت شدم دست خودم نبود

این خونه روشنه اما چراغی نیست

دنیام عوض شده این اتفاقی نیست

احساس من به تو مابین حرفام نیست

هرچی بهت میگم اونی که میخوام نیست

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۲
、`☂`、 baran 、`☂`、

شعر‌های مرا کسی‌ می‌فهمد که عزیزش

یک غروب جمعه برای همیشه رفته است!

شعر‌های مرا کسی‌ می‌فهمد

که هر شب خدا

جای خالی‌‌اش را بغل کرده

گریه کرده

در نبودنش تب کرده است!

شعر‌های مرا کسی‌ می‌فهمد که سالیان سال

جز شبحی از خودش در آینه

چیز دیگری ندیده است !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۵
、`☂`、 baran 、`☂`、

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۵
、`☂`、 baran 、`☂`、

خدمت شروع شد، تاریک و تو به تو

بیعکس نامزدش، بیعکس « آرزو »

شبهای پادگان، سنگین و سرد بود

آخر خدا چرا ؟ ... آخر خدا چگو ....

نه ... نه نمیشود، فریاد زد: برقص ...

در خندهی فروغ، در اشک شاملو ...

توی کلاه خود، لاتین نوشته بود

" Your hair is black , Your eyes are blue  "

خاتون تو رو خدا، سر به سرم نذار

اینجا هوا پسه، اینجا نگو نگو

یک نامه آمد و شد یک تراژدی

این تیتر نامه بود: « شد آرزو عرو ...

س » و ستارهها چشمک نمیزدند

انگار آسمان حالش گرفته بود

تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح

با اشک در نگاه ، با بغض در گلو

بالای برج رفت و ماشه را چکاند

با خون خود نوشت: نامرد آرزو ..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
、`☂`、 baran 、`☂`、

تمام تلاشم را کرده ام

و می توانم چشم هایم را آرام ببندم

مشکلی نیست!

فقط کارم با این دنیا تمام شده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۱
、`☂`、 baran 、`☂`、

از هر که به من رسیده است...

شکستی به یادگار مانده!

مثل مسجدی میان راهی...

میزبان نمازهای شکسته ام!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۱۱:۵۴
、`☂`、 baran 、`☂`、