آبان هوایش غرق دلتنگیست
عطرِ تو را در مُشتِ خود دارد
فهمیده خیلی دوستت دارم
هِی پشت هم با عشق میبارد
آبان هوایش غرق دلتنگیست
عطرِ تو را در مُشتِ خود دارد
فهمیده خیلی دوستت دارم
هِی پشت هم با عشق میبارد
پشت سرم شب سفر آبی نریخته اند
یعنی که هیچ کس نگرانم نبود و نیست
تو قلب من یه امپراطوره
تسلیم میشه چون که مجبوره
برو نباید مال من باشی
خواهش نکردم این یه دستوره
یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
ای من فدای چشم تو، یادت جدا بخیر
یک نفر هست که خود نیست ولی خاطره اش
صبح ِ هر روز مرا سخت بغل می گیرد
تو را برای...
وفای تو دوست می دارم!
وگرنه دلبر ِ پیمان شکن
فراوان است!
گاه می پرسند از من عاشق اش هستی هنوز؟
بی تفاوت بودنم را گریه می ریزد بهم!
برج ایفلی شده...
تنهایی!
غم ها اگر نمی روند
سخت است دل کندن از این
پاریسی که نبودنت...
در من ساخته است !