این شکر نیست که چای را شیرین می کند...
بلکه حرکتِ قاشق چای خوری است که باعث شیرینی می شود!
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری
بار ها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدت دچار یک نفری؟
دور که شوی...
خود به خود ترک می کنی
همه ی اعتیادت به من را!
به قدری خستهام ، پایم به دنبالم نمیآید
تنم هم نیست دیگر مثل سابق ، تحت فرمانم
به میدان میرسم ، اما نمیپیچم به سمت چپ
اگر چه از به راه راست رفتن هم پشیمانم !
مثل باران های بی اجازه...
وقت و بی وقت در هوایم پراکنده ای
و من بی هوا ناگهان خیسم از تو!
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
میرسی اخم میکنی که چرا باز بوی سپند میآید
چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم به وجودت گزند میآید
به جنون میکشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است
میرسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند میآید